romina

سقوط ازاد

عروسکم امروز چه روز وحشتناکی بود صبح طبق معمول گذاشتیمت روی میز و صبحانه خوردیم و بابا خدا حافظی کرد و رفت کوه منم ظرفهای صبحانه رو جمع کردم و حریره بادامت و گذاشتم روی گاز و شما فرشته ی قشنگم و گذاشتم وسط میز و نشستم که قلمت رو تکه کنم که شما کوچولوی من از روی میز افتادی پایین الانم دستام داره میلرزه گلم شروع کردی به گریه بغلت کردم و راه رفتم و همچنان گریه میکردی چقدر ترسیده بودم این چه سهل انگاری بود گریه کنون رفتم پایین که متاسفانه مردا نبودن و مامان تنها بود دادمت به مامان نمیدونستم چیکار کنم تو بغل مامان جون ساکت شدی و داشت خوابت میبرد . اقا جون از مسجد اومدن و سریع بردیمت بیمارستان ودایی و مامانی هم سریع اومدن و خدا رو شکر دکتر بعد ا...
19 آذر 1394

روزواکسن

سلام دختر کوچولوم امروز رفتیم واکسن چهار ماهگیت و زدیم عزیز دلم دایی محسن بردمون من از اتاق تزریق اومدم بیرون  چون نمیتونستم گریت رو ببینم مامانی گفت با تزریق اولی خنده کردی و انگار نه انگار اما دومی رو نه به پات زده یه کمی گریه کردی و چشماب پر از اشک شده و تموم مامانی گفت خانمه بغلت کرده و بوست کرده .چند روزی بود که شایعه کرده بودن واکسن شش ماهگی و به چهار ماهه زدن و بچه رفته تو کما با وجود اینکه بابایی گفته بود با اشتباه تزریق کردنش چنین اتفاقی نمیوفته خیلی نگران بودم و به خانمه گوشزد میکردم  .حالا هم گرفتی اروم  خوابیدی . دخترم عاشقانه دوسست دارم خیلی خوش اخلاقی گلم.
28 مهر 1394

محرم

عشقم امسال اولین محرم رو تجربه کردی متاسفانه نشد ببرمت سوگواره علی اصغر بخاطر گرمی هوا و اینکه بابایی کلاس داشت و نبود ببرتمون ان شالله سال دیگه که بزرگتر شدی میریم .
26 مهر 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به romina می باشد